جنگل سیاه

هیچ همین .

شب

چقد داشتم با خودم حرف میزدم و دقیقا وقتی اومدم اینجا بنویسمشون همشون رو از یادم بردم .. جدیدا خیلی فراموشی گرفتم..حتی اگه یه چیز خیلی مهم باشه بازم از یاد میبرمش.. روزا ده دفعه کلیدام رو گم میکنم و حتی انقد دنبالشون میگردم نمی بینمشون بعد یهو خودشون پیداشون میشه .. جدیدا وقتی شبا از این ساعت میگذره دست چپم بی حس میشه سمت چپ مغزم ناراحت.. شده تا حالا فقط از سمت چپ مغزت ناراحتی رو حسش کنی؟! دقیقا امشب وقتی داشتم از ناراحتی ک نمیدونم برا چی یهو میاد پرخوری میکردم یاد شب تولدم افتادم .. اون شب هم انقد ناراحت بودم نشسته بودم تو تاریکی و پرخوری میکردم برا اینکه گریه ام نگیره برا اینکه اشکام نریزن.. ینی اینا همش مراحل یه نوع افسردگیه که حتی اسمشم نمیدونم ؟! تو روزام انقد با ادمای کمی حرف میزنم که حتی گاهی وقتا حس میکنم حرف زدن هم از یادم رفته یا داره از یادم میره.. من خوبم ولی نیستم .. 

ولی همیشه تیکه تلخِ قصه آخره
پرنده عقاب شکار و کوه و دامنه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان