جنگل سیاه

هیچ همین .

زنده گی

ما اینجا در این گوشه از زمین زندگی نمیکنیم

زندگی اگر این شکلی باشد ک نامش دیگر زندگی نیست..

تکرارهای رنج و غم و غصه و غصه و غصه..

اشک های خشک شده درچشمانمان..

اینجا در این گوشه از زمین حتی هیچ وقت فرصت شناختن خود درونمان را به ما ندادند ..

آنقدر غم و رنج در تک تکروزهایمان تجویز کرده بودند ک دیگر فرصتی نمی ماند.

خوشحالی؟! ما حتی در این گوشه از زمین فرصت شادی و خوش حالی

 برای بهترین لحظه هایی ک دیگر هیچ وقت برایمان تکرارنخواهند شد را نداشتیم .

ما در این گوشه از زمین هر روز بیدار میشدیم و میشویم 

ک تا پایان شب بارها بمیریم درون خودمان درون این رنج های تجویز شده.

زندگی (زنده گی) باید واژه ی دیگری برایش پیدا کنم .

۰ ۱
ولی همیشه تیکه تلخِ قصه آخره
پرنده عقاب شکار و کوه و دامنه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان