جنگل سیاه

هیچ همین .

کلمه های خفه شده ی ذهنم

چقدر حرف دارم برای نگفتن..برای نوشتن!!
تو این روزایی که گذشت انقد تو خودم بودم که بیرون اومدن از این لاک امیدوار نکننده بود برام!
ولی ذهنم همش دنبال یه شیئی درختی دیواری بود باهاش حرف بزنه...بدون هیچ ترسی از قضاوت شدن...
از خاطره هایی که سهمش از اون ها فقط یه تصویر سیاه سفید بود...خاطره؟؟! چه خاطره ای؟!!

من متنفرم از اینکه این مَـنِ درونم مثل دریا با امواجش برقصه...از این بُعد هایی که ... :(
نمیدونم ... نمیدونم...
من دیگه چشمامُ به امید تموم شدنِ هیچ کابوسی نمی بندم
میبینی ...
و باز هم نمیدونم ...
هی مونیسم هی پاک میکنم ... کلمه هایِ خفه شده ی ذهنم کنار هم جور درنمیان...
نمیدونم...

۱
ولی همیشه تیکه تلخِ قصه آخره
پرنده عقاب شکار و کوه و دامنه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان