سه شنبه ۱۴ فروردين ۹۷
آهنگ پلی میشه و چشماتو میبندی و خودتو از این واقعیتِ لعنتی پرت میکنی یه جایِ دور..خیلی دور .. یه جایی که فقط خودتی و خودت و خودت ... یه جایی که حتی خبری از رویاهات نیست ... یه جنگل تاریک... و منی که به نبودنش فکر میکنه...بی هیچ دغدغه دیگه ای...
حسی نیست برای احساس..نیست آرزویی برای کشتن..
میلی نیست که برنده باشم..طوری نیست که نبوده باشم..
هیچی نیست که بخوام له کنم..چیزی نیست که از نو بسازم..
نیست نقطه ای برای آغاز..نیست جایی که تمومی بگیری ..
ولی وقتی چشمات باز میشه ، تویی و این واقعیتِ لعنتی ... واقعیتی که مجبورت میکنه ادامه بدی .. حتی اگه نخوای.
حسی نیست برای احساس..نیست آرزویی برای کشتن..
میلی نیست که برنده باشم..طوری نیست که نبوده باشم..
هیچی نیست که بخوام له کنم..چیزی نیست که از نو بسازم..
نیست نقطه ای برای آغاز..نیست جایی که تمومی بگیری ..
ولی وقتی چشمات باز میشه ، تویی و این واقعیتِ لعنتی ... واقعیتی که مجبورت میکنه ادامه بدی .. حتی اگه نخوای.