جنگل سیاه

هیچ همین .

بیشمار

- چشمام کنترلشون رو از دست داده بودن و صورتمو خیس میکردن .. ولی من گریه نمیکردم .. گریه نمیکردم.. شبا حتی وقتی هیچی رو حس نمیکنم باز ..

دستم رو حس نمیکنم باز .. حسش نمیکنم.. دارم میترسم و هی بیشتر میترسم .

ولی همیشه تیکه تلخِ قصه آخره
پرنده عقاب شکار و کوه و دامنه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان