جمعه ۱۰ خرداد ۹۸
من دیگه چشم هام رو نمی بستم
برای اینکه واقعیت های دنیام رو نبینم چشامو نمی بستم
دو دستی خودمو هل داده بودم وسط همه اتفاقا
هیچ چیزی تغییر نمی کرد ، هیچ چیزی تغییر نمی کنه.. اینکه هر روز چشمات تصویرایی رو ببینه که همشون منزجرت میکنن..خفه میشی خفه ت میکنن..پراتو می چینن، و هنوز خوب نشدی باز می چیننشون..و تو میشی تاریک ترینِ خودت با کلی حسِ بد.