پنجشنبه ۲۷ آبان ۰۰
- نا را حت .. . دوست دارم برم بیرون تو اون هوای سرد بشینم زل بزنم به چراغا و به هیچی فکر نکنم . خیلی وقته رو این حالت کوکم .. ولی خب اون به هیچی فکر نکردنه هیچی هم نیست .. جدیدن اون من درونم خیلی متعجبم میکنه .. چیز تازه ای هم نیست ولی خب . دقیقا تو الانی که هستم پر رنگ تر شده.. تهش قراره چی بشه .. که چی .. سعی میکنم هیچوقت اینو نگم ولی خب من داره حالم بهم میخوره .. از چی ؟! [ لبخند میزنم و بازم لبخند میزنم ] لبخندایی ک خنثی هستن. جدیدا باید قلم کاغذ همه جا باهام باشه چون کلی حرفایی ک با خودم میزنم رو یادم میره وقتی میام اینجا. هیچی همین دیگه بازم میام .