شنبه ۷ ارديبهشت ۹۸
حباب های خاکستری ذهنم هر روز بیشتر میشن انقدر که دیگه پر شدم..تصویرای گنگی که تو ذهنم آزارم میدن..فوبیاهام..
چقدر این روزام خفه کننده س..حتی خندیدنم درد داره..انقدری که موقع خندیدن انقباض تک تک سلول های صورتمو حس میکنم..
حس میکنم...
حس میکنم یکی از تو داره چنگ میکشه رو صورتم..
هی دندوناتو رو هم فشار بدی گریه ات نگیره..
سر دردای تموم نشدنیم..و منی که تموم نمیشه..
آلپرازولامایی که دارن تموم میشن و بسته های تموم شده ای که قایم میشن و منی که حتی فوبیای اینو داره یکی پیداشون کنه..
حتی فوبیای اینو داره یکی پیدا کنه منه لعنتیِ افسرده خاکستری رو تو این جنگل سیاه..حتی اینجا هم واژه های لعنتیِ ذهنم سرکوب میشن.
اصن پیدا شم به درک.
همه چی به درک.
ب
ه
دَ
رَ
ک.