جنگل سیاه

هیچ همین .

افکارش روی اعصابش

راه میره کوله اش میخوره کمرش
راه میره بندش میبره از تنش

راه میره بندش باز میشه
 هر لنگه کفشش یه ساز میشه
داغون بود، بارون شد
بارون اومد اون آروم شد

برف شد برای خوشحالیش
الآن چند سالی هست تو خشکسالی 

راه میره راه میره خودش که نه دیگه پاش میره
راه میره راه میره تو دونه های آسفالت جا میشه
راه میره راه میره جنونش مسیر راه میشه


ولی این مَنِ نعلتی بدون آهنگ شبش صبح نمیشه



۰ ۱
ولی همیشه تیکه تلخِ قصه آخره
پرنده عقاب شکار و کوه و دامنه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان