جنگل سیاه

هیچ همین .

حسرت پرواز

 

حسرت های پرواز تو مغزش گز گز کرد


اه پرنده بپر! این میله ها اسیرن
قفس که سهله مشتی سنگه داغه سینه ت

لب به لب بود از آدما، سر میزد هی به آهنا
دل رو داد به شبا، جدا شد از توقع هاش



 


 

۱ ۱
ولی همیشه تیکه تلخِ قصه آخره
پرنده عقاب شکار و کوه و دامنه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان