جنگل سیاه

هیچ همین .

با خدا ملاقات در مه اعتراض ا موندن

دست خودشُ گرفت برد تاریک ترین گودالِ ذهنش ... سیماریِ لعنتی ... خودشو دفن کرد ... رو خودش خاک ریخت ... بدون اینکه حتی اشکی بریزه ... اون خودشُ کشت .
من یه لعنتی ام ... یه لعنتی.

ولی همیشه تیکه تلخِ قصه آخره
پرنده عقاب شکار و کوه و دامنه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان