جنگل سیاه

هیچ همین .

طوری نیست که نبوده باشم



همه ما گاها به دنیایی دنیاز داریم که پرت بشیم توش
دنیایِ من این شکلیه ..
پر از حس های بد
پر از فوبیا
نمی دونم چی بنویسم
نمیدونم
حس میکنم سلول های صورتم از درون دارن متلاشی میشن
حس میکنم
حس میکنم
حس میکنم
من حتی جایِ اون چکایی که نخوردمُ رو صورتم حس میکنم
حس میکنم
حس میکنم
حس میکنم.

ولی همیشه تیکه تلخِ قصه آخره
پرنده عقاب شکار و کوه و دامنه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان