جنگل سیاه

هیچ همین .

منی که باید باشد!

در من
در هزارتویِ ذهنم
در گودالِ سیماریِ لعنتی 
یک نفر هست ...
یک مَنِ دیگر ..
منی که بارها مُرده ..
منی که هیچ کس آن را نمی شناسد
با هیچ کدام از بُعدهایِ خودِ واقعیش..!
منی که  سال هاست با من است
با من حرف میزند
با من نفس میکشد
با من حرف میزند
با من راه میرود
با من حرف میزند
با من حرف میزند 
ولی با من نمیخندد
او به جایِ من گریه میکند
گریه هایی که ردش در چشمانِ بی حس ام دفن شده است ..

ولی همیشه تیکه تلخِ قصه آخره
پرنده عقاب شکار و کوه و دامنه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان